از شاخساران دل پاییزیم تک شاخه ای بی بر جدا کردی
از آن دل تنها اجاقی گرم برپا کردی و باما جفا کردی
تا کی به دنبال لطافت ها، من در پی گلبرگ تو باشم؟
با ما جفا کردی ولی این دل
تا دورها...تا آن فراسوها که چشم دیگران هرگز نمی بیند،
در آرزوی بوسه ای هر صبح می میرد....
اما به جای بوسه ای زیبا، با دستهای بی وفای تو، در شعله های آتشی سوزان، ناچار می میرد!!
بر من مکن تردید
بر شاخه های خشک من رحمی بیاور، رحم!!
این شاخه ها روزی به شوق تو در آسمان با برگ های سبز خود پرواز می کردند...
اکنون که بی برگم،،،، اکنون که بی بارم،،،،،، اکنون که در سر شوق بوی برگ تو دارم،،،،،ما را رها کردی؟؟؟
آری چرا اکنون این بید تنها را با شاخه های خشک و لرزانش بهر بساط آتشی ناچیز خرد و فنا کردی؟!
اما بدان
این شاخه های خشک تنها به شوق گرمی دستان تو بی تاب می سوزند!
تنها به یاد خنده های شاد تو تا صبح می میرند!
با هرم خود
دستان زیبای تورا تا آخرین شعله،
همواره می بوسند......
همواره می بوسند.......
3396 بازدید
1 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
10 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian